۱۳۸۸ بهمن ۲۷, سه‌شنبه

مبارزان تمام وقت

در مورد رخداد های روز تاریخی 22 بهمن امسال بسیار گفته و نوشته اند. در مورد تعداد معترضان و شکست یا پیروزی جنبش سبز و تاکتیک اسب تروا و نظایر آن. نظر من هم تحلیلی از درون حادثه است. به نظر من علی رغم حضور قابل توجه سبزها در 22 بهمن عوامل متعددی سبب شد که این حضور آن گونه که شایسته است به چشم نیاید و خیلی هم به قضیه اسب تروا ربط ندارد. واقعیت این است که جمعیت سبزها قابل توجه بود اما انبوه و بی شمار نبود.اگر تعداد جمعیت انبوه و متمرکز بود، دلیلی نداشت که در بین هواداران رژیم گیر بیفتند. دلایل رخداد 22 بهمن زیاد و متنوع است. اما بررسی برخی از آن ها که به خود جنبش سبز یا گروهی از فعالان جنبش سبز بر می گردد برای بازخوانی و تجدید نظر ضروری است. یکی از مشکلات بالابردن سطح توقع از تظاهرات این روز بود. بررسی اخبار و دیدگاه ها در رسانه های سبز و از جمله در بالاترین از چند روز قبل نشان می دهد که عده ای وانمود می کردند که واقعاً روز بیست و دوی بهمن روز سرنگونی رژیم است. خیلی ساده- چنین چیزی امکان ندارد. اتفاقاً همین تبلیغات باعث حضور کمتر جمعیت سبزشد، نه به این دلیل که مردم ایران هنوز علاقه ای به رژیم جمهوری اسلامی دارند، بلکه به این دلیل که عده ای روز بیست و دوی بهمن را به قول خودشان به روز حرکت نهایی تبدیل کرده بودند و طبیعی است که در روز حرکت نهایی حلوا پخش نمی کنند. با تبلیغاتی که صورت گرفت، مردم عادی می ترسیدند در برنامه آن روز شرکت کنند. عامه مردم می دانند که در صورت وقوع هر حادثه سرنوشت سازی صدها و بلکه هزاران نفرممکن است کشته شوند. بنابراین می ترسند. مشکل دیگر بالا رفتن سطح توقع خود فعالان رسانه ای سبزها از این روز بود. در واقع تبلیغات خود آن ها مثل بومرنگ عمل کرد و دامن خودشان را گرفت. در حالی که روز بیست و دوی بهمن از روز شانزده آذر و سیزده آبان هیچ چیز کم نداشت مگر تلفات. ولی این پیروزی بزرگ به همان علت پیش گفته تا حدی نادیده گرفته شد. از سوی دیگر با این حجم تبلیغات رژیم هم خودش را از هر لحاظ آماده کرده بود و اجازه نمی داد اتفاق مهمی بیفتد. واقعیت این است که سرنگونی رژیم تا بن دندان مسلح با یک تظاهرات هر چند گسترده و فراگیر تا حد زیادی خوش خیالی است. رژیم شاه با آن ضعف و پوسیدگی و با آن رهبری کاریزماتیک آیت الله خمینی یک سال طول کشید تا از پا درآمد. صدها تظاهرات وسیع صورت گرفت. هر روز در همه شهرهای بزرگ راهپیمایی بود. رژیم شاه یک صدم امکانات جمهوری اسلامی را هم نداشت. صدا و سیمایی در کار نبود و شاه عملاً فاقد هرگونه دستگاه تبلیغاتی بود در حالی که تمام مساجد و منابر و کرسی های خطابه و دانشگاهی در دست مخالفان رژیم بود. مخالفان از طریق مساجد حتی در دورافتاده ترین روستاها امکان بسیج توده ها را داشتند در حالی که شاه هیچ نداشت. دو سه شبکه رادیویی و یک شبکه تلویزیونی چندساعته که فقط در چند شهر بزرگ قابل دسترسی بود و تازه روحانیان استفاده از آنها را برای مردم حرام اعلام کرده بودند. اما رژیم فعلی تمام امکانات آن زمان ـ و مهمتر از همه مساجد ـ را دارد، به اضافه ده ها شبکه رادیو و تلویزیونی که شبانه روز تبلیغ می کنند وحقایق را وارونه نشان می دهند.

جنبش سبز در مورد نرخ نفوذ ماهواره و اینترنت هم دچار اشتباه محاسباتی است. شبکه های ماهواره ای که به دلیل شدت پارازیت عملا از کار افتاده اند. اینترنت با سرعت پایین و بیشتر در بین قشر خاصی از تحصیل کرده ها و جوانان رایج است. سایت بالاترین به عنوان مهمترین پایگاه اطلاع رسانی در هر لحظه به طور متوسط حدود سه هزار بازدیدکننده دارد (به گمانم) و افراد بازدیدکننده تقریباً ثابتند و اکثر آنها تقریباً هر روز مراجعه می کنند. بخش عمده این افراد در تهران و شهرهای بزرگ یا خارج از کشور سکونت دارند. بنابراین عملاً نفوذ اینترنت در ایران در حد ناچیزی است و هیچ راهی برای اطلاع رسانی همگانی وجود ندارد.

به نظرم دو درس مهم از 22 بهمن این است که هیچ حادثه ای را عمل نهایی تلقی نکنیم و به مداومت و پایداری در مسیر پایبند باشیم. از آن مهم تر روش های اطلاع رسانی سنتی تر را جدی بگیریم. هر کدام از ما با افراد غیر فعال یا حتی مخالف جنبش سبز صحبت کنیم. با آنها که صادقانه خلاف ما فکر می کنند رفاقت کنیم و ارشادشان کنیم. مسائل و راهکارهای مهم را تایپ و تکثیر کنیم و در خانه ها و ادارات توزیع کنیم. سی دی های مختلف از ویدیوهای خبری و تحلیلی و هنری جنبش تکثیر کنیم و به ویژه در مناطق حاشیه ی شهر و شهرستان ها و روستاها و عشایر توزیع کنیم. گروه های مطالعه و بحث و هم فکری تشکیل دهیم. خود را برای یک مبارزه ی جدی عاری از خشونت آماده کنیم. یادمان باشد ما فقط با یک حکومت مستبد نمی جنگیم. ما در یک نبرد تاریخی با جهل و دروغ و تزویر هستیم و وظیفه ی ما فقط شرکت در تظاهرات نیست. همه ی افراد جنبش سبز مبارز تمام وقت هستند. مطالعه و اشاعه ی افکار سبز از شرکت در هر تظاهراتی مهم تر است.


۱۳۸۸ بهمن ۲۱, چهارشنبه

تدارک عظیم صدا و سیما برای 22 بهمن

به قرار اطلاعاتی که دهن به دهن توی سازمان می چرخد 22 بهمن پروژه ی دشواری برای صدا و سیما است. برنامه های متناقض هفته های اخیر که بعضی ها مثل مناظره ی جواد اطاعت امیدهایی برای نوعی مصالحه بر انگیخت جای خود را به برنامه های یک طرفه در جهت سرکوب و تهدید ملت داده است. آوردن تاجیک از زندان به تلویزیون و اظهارات ایشان بخشی از همین سناریو است. هدف منصرف کردن هر چه بیشتر مردم از حضور انبوه در 22 بهمن است. به چند نکته ی دیگر نبز توجه کنید:
1- بنا به شنیده ها پوشش خبری صدا و سیما منحصر به میدان آزادی و بزرگراه جناح خواهد بود. حکومت سعی می کند هر جور شده این منطقه را از نیروهای خود پرکند. چه خوب است اگر ما زودتر بجنبیم و از صبح زود بدون جلب توجه میدان آزادی و متاطق بسیار نزدیک به آن را پرکنیم.
2- خبرنگاران خارجی در همان محدوده اجازه ی تهیه ی خبر دارند. باز هم دلیل کافی برای اهمیت میدان آزادی
3- جنایتکار سادیست سردار قاسمی با بلاهت تمام در تلویزیون به نبرد احد - نبردی که رسول اکرم در آن شکست خورد- اشاره کرد. حرف های ایشان بازتاب مباحثات درون جلسات خصوصی نیروهای سرکوب است و نشان می دهد آنها پیشاپیش شکست را پذیرفته اند. در همان شبیه سازی تاریخی میدان آزادی برای شان تنگه ی احد است. چه نیکو ست اگر ما از همه طرف به میدان آزادی روی بیاوریم.
4- زمزمه های زیادی برای به انحراف کشیدن جنبش هست. گفته می شود کسانی از سوی حاکمیت مامور شده اند دست به کارهایی بزنند که بهانه ی سرکوب شود. کشف حجاب توهین به چادری ها ایجاد درگیری از آن جمله است. خیلی ها در میان مردم ممکن است به حجاب اجباری اعتقاد نداشته باشند اما این اعمال در 22 بهمن صد در صد توطئه ی کودتا چیان و یا ناشی از جهالت و نا آگاهی است. این کارها فقط به سرکوب و اعدام بیشتر منجر می شود و جلوی کسانی را که در میان علما و مراجع دلشان می خواهد بر آلام مردم تخفیفی بدهند می گیرد.
5- به هیچ وجه از جمعیت جدا نشوید. با گروهی از نردیکان همراه باشید. اگر دیدید می خواهند کسی را دستگیر کنند مانع شوید.
6- در صورت دستگیری تحت هیچ شرایطی به هیچ چیز اعتراف نکنید. ممکن است بازجویی سخت تری در پیش داشته باشید اما پرونده ی شما که نزد قاضی می رود سبک تر خواهد بود.
7- اگر شرکت نکنیم حکومت فشار بر خواهران و برادران زندانی ما را افزایش خواهد داد. ما این فرصت تاریخی را از دست خواهیم داد و برای همیشه افسوس خواهیم خورد.
8- با متانت و آرامش و هوشیاری - از میدان آزادی به سرزمین آزادی قدم بگذاریم.

به امید دیدار همه ی مردم ایران در میدان! فردا شب حاصل عمل خود را خواهیم دید.

جهان به ما می نگرد

ما ایرانیان مردمانی شگفتی سازیم. صبر و طاقت ما باورنکردنی است. توان ما در تحمل مصیبت مثال زدنی است. در تمام طول تاریخ به حاکمان جور فرصت زیاد داده ایم. این از ناتوانی ما نیست. از عظمت روحی ماست. حاکمان ابله در مورد ما مکرر دچار اشتباه شده اند. متانت و مناعت ما را با بلاهت و سفاهت اشتباه گرفته اند. از بزرگ منشی ما سوء استفاده کرده اند. ما شکیبایی کرده ایم. اما زمانی رسیده که دیگر صبرمان به سر آمده است. به خود گفته ایم دیگر بس است. به پا خاسته ایم. به ناگهان به پا خاسته ایم. خروش افکنده ایم در کاینات و طومار آنان که ما را به سخره گرفته بودند را در هم پیچیده ایم.
انقلاب بهمن 57 را یادتان هست؟
امروز نیز ملت ما دوباره به پا خاسته است. سی سال به حاکمان جمهوری اسلامی وقت دادیم. با نارسایی ها مدارا کردیم. مشکلات اقتصادی را تاب آوردیم. تبعیض ها را دیدیم و تحمل کردیم. نامردمی ها را شاهد بودیم و بزرگواری نشان دادیم. نامردی دیدیم و مردی پیشه کردیم. ما را در جهان خوار و خفیف کردند. در خلوت خود اندوه بردیم و دم بر نیاوردیم. آزادی های فردی ما را گرفتند. دختران و پسران بیگناه ما را به کمیته ها و پاسگاه ها بردند. رفتیم. جلوی ناکسان سر خم کردیم. تعهد دادیم . با بغضی در گلو به خانه آمدیم و در خلوت گریستیم.
انتخابات را به مضحکه تبدیل کردند. نامزدها را رد صلاحیت کردند. به همان تعداد بسیار محدود دست چین شده قناعت کردیم. رفتیم و با متانت در صف رای ایستادیم. کوتوله ها عظمت ما را نادیده گرفتند. بدجوری به ما توهین کردند!
نه این دیگر تحمل نبود! پستی بود! ذلت و خواری بود!
و وقتی با آرامش و حفظ احترام همان کسان که با ما این همه بد کردند به خیابان رفتیم و در سکوت اندکی آبروی از دست رفته طلب کردیم ما را ندیدند! عظمت و بزرگی ما را نادیده گرفتند. ما را شمار اندکی اغتشاش گر نامیدند. شاه هم مبارزان را خرابکار می نامید.

اکنون هشت ماه است که این ملت به این حاکمیت نگاه می کند. با متانت و با امید به اینکه در اردوی حاکم سر سوزنی خردورزی یا یک جو معرفت و انسانیت ببیند. دریغ که هر روز خونریزی و شکنجه و بازداشت و زندان و غل و زنجیر. هر روز دهان های کف کرده ی خون آشامانی که خود را امام جمعه می خوانند. هر روز پیام های تهدید و هشدار های دیوانه وار جانیان.
اینک دیگر این ملت به پا خاسته است. فرصت حاکمیت به پایان رسیده است. کسانی که اندکی شعور داشته و به فکر منافع خود بوده اند راه خود را از این رژیم در حال سقوط جدا کرده اند. دقت کرده اید برخی از دست راستی ترین چهره های حکومت چه سکوت ریاکارانه ای پیشه کرده اند؟ آنان می دانند که جمهوری اسلامی دیگر برای آنها سودی نخواهد داشت. فقط گروهی مجانین مانده اند که همچنان علنی از حاکمیت جور دفاع می کنند و گروهی جانیان که می دانند در فردای پیروزی ملت باید پاسخگوی جنایات خود باشند و در نتیجه چاره ای جز دفاع از این حاکمیت ندارند.
عجز و لابه ی امامی کاشانی در نماز جمعه ی این هفته ی تهران را در نظر آورید! رژیم می داند که از درون پوسیده است. تمام تهدیدها شان هم توخالی و بازتاب ترس و وحشتی است که از حضور میلیونی مردم دارند. بنای پوسیده ی استبداد منتظر تلنگری است. این تلنگر حضور همه و همه ی مردم ایران در تظاهرات سراسری 22 بهمن است. چشم همه ی جهان به ما دوخته است. چشم آیندگان هم به ما دوخته است. تاریخ این سرزمین منتظر این لحظه بوده است. برای رسیدن به این لحظه درخت تناور مبارزات آزادیخواهانه ی ما با خون های زیادی آبیاری شده است. میوه ی بیش از یک قرن مبارزه اکنون در مرحله ی رسیدن است. این میوه دموکراسی و آزادی و حقوق بشر نام دارد. ما با همان غرور و متانت و عظمتی که در یک ملت با تاریخ و فرهنگ ایران می توان یافت روز 22 بهمن به خیابان می آییم تا با حاکمیت جور اتمام حجت کنیم. می آییم تا حاکمان را واداریم ما را ببینند و به خواست ما احترام بگذارند. اکنون آن لحظه ی شگفتی ساز فرا رسیده است و همه ی ما حق داریم بازیگر این صحنه ی بی بدیل باشیم. برای تک تک ایرانیان در این نمایش باشکوه و ماندگار نقشی هست!

۱۳۸۸ بهمن ۲۰, سه‌شنبه

حضور در 22 بهمن - واجب کفایی یا واجب عینی؟

در این یادداشت روی سخنم با کارمندان دولت - افرادی نظیر خودم- است.
از آغاز جنبش سبز تقریبا افرادی از همه ی گروه های اجتماعی و شغلی در نهضت حضور فعال داشته اند. با این همه حضور جوانان دانشجویان کارمندان بخش خصوصی و صاحبان مشاغل آزاد چشمگیرتر بوده است. کارمندان بخش های دولتی به طور عموم و کارمندان بعصی از سازمانها نظیر صدا و سیما وزارت دفاع و پشتیبانی نیروهای مسلح جهاد سازندگی و ادارات ستادی بسیاری از وزارتخانه ها حضور کمرنگ تری داشته اند. ممکن است این احساس شخصی من باشد و کسانی با این گفته مخالفت کنند. اما همه ی ما در اطرافیان خود کارمندانی داریم که با وجود دلبستگی تام و تمام به نهضت سبز به دلیل ملاحظات شغلی و یا ترس از خبرچین های حراست از حضور فعال در اعتراضات خودداری کرده و به اصطلاح آن را واجب کفایی تلقی کرده اند. این گروه از دوستان با تصور اینکه به قدر کفایت نیروی جوان در خیابان هست خود را تسلی داده و از زیر بار مسئولیت شانه خالی کرده اند.
با این همه ناگفته پیداست که کارکنان دولت بیش از هر گروه اجتماعی دیگری شاهد تبعیضات ناروا و تحقیرهای خردکننده هستند. درآمد ناکافی و سلطه ی مدیران جاهل پارتی بازی فضای تملق و چاپلوسی حاکم بر ادارات برای هر کارمند شریفی عذاب آور است. از سوی دیگر افراد مسن تری هم که به دلیل تجربه ی بیشتر محافظه کارترند معمولا در مراحل ابتدایی هیچ جنبشی حضور فعال پیدا نمی کنند. اما 22 بهمن استثنا است. حضور در مراسم 22 بهمن امسال واجب عینی است. از یک سو به دلیل همگانی بودنش هیچ خطری حضور شما را تهدید نمی کند. هیچ کارمند حراستی نمی تواند به شما ایراد بگیرد که چرا در تظاهرات 22 بهمن شرکت کردی. این یک فرصت کم نظیر است. هر نتیجه ای که داشته باشد حضوری تاریخی و سرنوشت ساز است. 22 بهمن امسال از آن سری خاطره هایی است که سالها در ذهن تان خواهد ماند و برای بچه ها و نوه ها تان تعریف خواهید کرد. آیا می خواهید خود را از چنین تجربه ی تاریخی ای محروم کنید؟ کسانی که 25 خرداد را تجربه کرده اند می فهمند چه می گویم.
در 22 بهمن همه ی ما می آییم. کارمند یا کارگر کاسب یا بیکار دانشجو یا استاد زن یا مرد پیر یا جوان. ما همه با نشانه های سبز می اییم تا طرحی نو در اندازیم.

۱۳۸۸ بهمن ۱۸, یکشنبه

همه با هم به پیش!

به 22 بهمن نزدیک می شویم. روزی که یادآور بسیار خاطره های تلخ و شیرین است. روزی که یک حکومت ستمگر با یک انقلاب خونین رفت و امیدهای فراوانی برای یک ملت استبداد زده به همراه آورد. این امید واری ها البته دیری نپایید. تقلید کورکورانه و اطاعت محض از رهبری نظام برآمده از یک انقلاب مردمی را دچار استحاله ای شگفت کرد و در مدت کوتاهی به نقیض خود بدل ساخت. امروزه و با گذشت سی سال جمهوری اسلامی یکی از ضدمردمی ترین نظام های حاکم بر جهان است.
در مورد اینکه چرا و چگونه چنین اتفاقی افتاد بسیار نوشته اند. رهبران گروه های سیاسی و روشنفکران را مقصر دانسته اند. خیانت حاکمان به آرمان های مردم را بر شمرده اند. اما کمتر کسی از نقش همین مردم در تثبیت حکومت ستمگر سخن گفته است. مردمی که با شور و شوق و از جان گذشتگی انقلاب را به ثمر رساندند و آن را مثل یک متاع آماده تحویل دادند و به اطاعت محض از امام شان دل خوش کردند. مردمی که هنوز هم در پی یک رهبر می گردند تا گوش به فرمان باشند. تاریخ طولانی سیطره ی استبداد در ایران گویی ما ایرانیان را از حس احترام به خود و اعتماد به عقل و خرد خود تهی کرده است. ما آماده ی جان فشانی هستیم اما حاضر به شنیدن صدای دیگران نیستیم. حوصله ی کتاب خواندن و چیز یاد گرفتن نداریم. درک عمیقی از مفاهیم نداریم. یادم میاید در همان سال های اول انقلاب دو نفر دیدم که خری را خشت خام بار کرده در جاده ای می راندند. یکی به دیگری گفت: کمو یعنی خدا. کمونیست یعنی خدا نیست. از یاد نبرده ایم که چه کسانی در این مملکت به جرم لیبرالیسم و سکولاریسم تکفیر شدند و مردمان بسیاری در خیابان ها شعار می دادند: درود بر آزادی - مرگ بر لیبرال!
22 بهمن نمادی از پیروزی توده ها ست. اما این پیروزی نتوانست منجر به تحولی راستین در جهت خواسته های تاریخی ما شود. چرا؟ شاید چون آن توده ها خودشان دچار تحول نشدند. ما نیاز به تحول در خودمان داریم. ما نیاز به دانش و آگاهی داریم. وظیفه ی تک تک ماست که بر دانش سیاسی خود بیفزاییم و به دیگران هم منتقل کنیم.
22 بهمن امسال برای مردم ایران آزمون بزرگی است. مردم باید حقانیت خود را بار دیگر ثابت کنند. یکی از معیارهای اصلی عدم خشونت و احتراز از خشونت به هر قیمتی است. دشوار است کنترل خود وقتی طرف مقابل به خشونت برهنه دست می زند. اما از یاد نبریم. پیروزی ما در گرو عدم خشونت ماست. ما پیروزیم چون نیاز به خشونت نداریم. اگر 22 بهمن 1357 سرخ بود 22 بهمن امسال سبز سبز است. شادان و پایکوبان و با چشم باز پیروزی خرد بر بیخردی و انسانیت بر وحشی گری و مردم ایران بر دیکتاتوری را جشن می گیریم. همه با هم به پیش!

۱۳۸۸ بهمن ۱۳, سه‌شنبه

شهرت به چه درد می خورد؟

من آدم مشهوری نیستم اما آدم های مشهور در زندگی ام زیاد دیده ام. کار کردن در رسانه به ویژه اگر رسانه ای انحصاری مانند صدا و سیمای جمهوری اسلامی باشد آدم را در معرض آشنایی با چهره های نامدار زیادی قرار می دهد. چهره های سیاسی علمی و ادبی از آن جمله اند. از سوی دیگر رادیو و تلویزیون خودشان ابزار تولید شهرت اند. برخی مشاغل رسانه ای مانند خبرنگاری یا گویندگی یا اجرای برنامه های زنده هم شهرت آفرین اند.
با این همه من در طول عمر حرفه ای خود که در بخش های مختلف از جمله تولید و مدیریت گذشته به افراد زیادی برخورده ام که از این شهرت گریزان بوده اند. گروهی از نامداران عرصه های علم و ادب دعوت های مکرر رادیو و تلویزیون را نپذیرفته اند چون شان خود را بالاتر از حضور در این رسانه می دیده اند. برخی ها مودبانه عذر می خواستند و گروهی به صراحت می گفتند در رسانه ی ضدفرهنگی شما حاضر نمی شویم. از خیلی ها شنیده ام که تلویزیون را "سیمای لاریجانی" و بعدا "سیمای ضرغامی" می خواندند. کسانی را هم دیده ام که به هر خفت و خواری تن می دهند تا در تلویزیون ظاهر شوند.
به عنوان یک آدم غیر مشهور همیشه از خود پرسیده ام شهرت چه فایده ای دارد؟ صرف نظر از لذتی که افراد مشهور از توجه دیگران به خود می برند شهرت مزایای دیگری هم دارد. پزشکانی که در برنامه های خانواده ی تلویزیون ظاهر می شوند بیماران بیشتری گیر شان می آید. سیاستمدارانی که در پی جاه و مقام هستند به شدت به رادیو و تلویزیون نیازمندند و بیش از همه همین گروهند که دریوزگی حضور می کنند. مجریان و گویندگان موفق معمولا در مجالس و محافل مجری گری می کنند و بعضی شان دستمزد های کلان می گیرند. بعضی در نشست های دولتی سطح بالا گروهی در نشست های تجاری و مهمانی ها و عروسی ها و مراسم گلریزان و جشن های خیریه.
این ها بخشی از مزایای شهرت است که البته سودش فقط به خود آدم صاحب شهرت میرسد و ارزش اجتماعی چندانی ندارد. اما آیا این افراد مشهور در قبال این شهرت و ظیفه ای هم دارند و این شهرت می تواند به حال مردم مفید واقع شود. بله.
عملکرد یک آدم صاحب شهرت برد اجتماعی وسیعی دارد. ایستادگی هنرمندی مثل استاد شجریان روحیه بخش است. استعفای کنسول سفارت ایران در نروژ امیدوار کننده است. پناهنده شدن همکار ورزشی ما مهدی رستم پور به جوانان ورزشکار و ورزش دوستی که در خیابانها برای آزادی می جنگند روحیه می دهد.
دوستانی که شهرتی دارید- به هر دلیل صاحب نامی هستید. ملت ایران در این روزهای سرنوشت ساز رفتار و گفتار همه ی شما را زیر نظر دارد. اگر محبوبیت نزد ملت را می خواهید باید به هر نحوی شده دلبستگی خود به آرمانهای مردم را نشان دهید. امروز یا با مردم هستید یا علیه مردم. من نمی گویم همه شغل خود را ترک کنید. برای هر کدام راهی ابتکاری وجود دارد. مطمئن باشید شهرت شما برای شما حاشیه ی امن تری از جوانان گمنام ما فراهم می کند. به رضا رشید پور نگاه کنید. دعوت مجری گری در اختتامیه ی جشنواره ی فجر را رد کرد. مبارزه ی دشواری نیست. از پذیرش یک کار که به او پیشنهاد شده بود سرباز زد. نه دستگیرش خواهند کرد نه اعدام. نه از گرسنگی خواهد مرد نه ترور خواهد شد. با همین حرکت کوچک نشا نه ی همدلی خود با مردم را ایراز کرد و در قلب آنها برای خود جایی رزرو کرد. زحمتی ندارد. اگر هیچ کار نمی کنید حداقل رشید پور باشید و گرنه شهرت شما به لعنت خدا هم نمی ارزد.

۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

دینداران بخوانند

در محوطه ی جام جم قدم می زنم و به خطبه های نماز جمعه که همین الان از رادیو شنیده ام فکر می کنم. به خطیبان خشمگین و هراسیده ای که تمجید مرگ می کردند و بر طبل اعدام می کوفتند. از لزوم کشتار مخالفان داد سخن می دادند و از گرداندن جنازه ها در خیابان ها تا عبرتی باشد برای دیگران. از آنان تعجب نمی کنم زیرا بیشترشان قبل از این هم با آدمکشی بیگانه نبوده اند. سوابق امثال آقای جنتی و آقای حسنی امام جمعه ی ارومیه بر خیلی ها آشکار است. برایم قابل درک است که اینان همه چیز را از دریچه ی "ضرورت حفظ نظام" ببینند و "نظام" از دید آنها یعنی ادامه ی استیلای فردی شان بر منابع قدرت و ثروت. نظام از دید آنها یعنی ادامه ی چپاول و غارت خود و آقازاده هاشان. کسانی که خود را "خواص" می خوانند و مابقی مردم را "عوام".
با این همه اصرارشان بر ادامه و تشدید سرکوب از یک واقعیت دیگر هم نشان دارد. آنها ترسیده اند و بدجوری هم ترسیده اند. با همه ی کندذهنی شان تشخیص داده اند که این نهضت سر باز ایستادن ندارد و می ترسند کسانی که بعد از آنها می آیند همان کنند با آنها که جمهوری اسلامی با سردمداران نظام شاهنشاهی کرد. پس در چنین وضعیتی است که به خیال خودشان میخواهند اشتباه شاه را تکرار نکنند چون در تحلیل این جماعت علت شکست شاه تردید در سرکوب به موقع و شدید بود.
اینکه مردم ایران پس از پیروزی با اینها چه خواهند کرد مربوط به آینده است اگرچه ماهیت صلح طلب و دموکراتیک این نهضت هیچ گونه اقدام خشن غیرقانونی را طلب نخواهد کرد.
اما روی سخن من با متدینینی است که به گمان عبادت و ثواب اخروی در چنین نمازجمعه هایی حضور می یابند. آیا هرگز به ماهیت ضددینی و ضداخلاقی این خطبه ها اندیشیده اید؟ خطبه هایی که سراسر دروغ و ریا و تهمت و اشاعه ی منکر است؟ آیا این خطیبان جمعه مصداق "ائمه ی کفر" نیستند. آیا هرگز به اصل بعثت رسول گرامی اسلام اندیشیده اید: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؟ آیا اینان پیرو همان پیامبری هستند که رسالت خود را برپایی مکارم اخلاقی می دانست؟ اخلاق در کجای افق فکری و سیره ی عملی این مروجان خشونت و مبلغان اعدام و سرکوب جای دارد؟
به خود آیید و آلت دست گروهی اندک که جز به منافع فردی خود نمی اندیشند قرار نگیرید. در خانه های خود نماز بخوانید و در این نمایش های مضحک که جز مایه ی سرافکندگی مسلمین و وهن اسلام نیست شرکت نکنید.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

آیا تاریخ تکرار می شود؟

از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب و حتی قبل از آن گروهی در پی بازسازی تاریخ صدر اسلام بودند. برخی تلاش می کردند برای هر مسئله ای یک مابه ازای تاریخی در تاریخ صدر اسلام بیابند. این گفته ی عوامانه که فیلسوفانه می نماید را بسیار شنیده ایم: تاریخ تکرار می شود. بله تردیدی نیست که رخدادهای تاریخی شباهت هایی به هم دارند اما ساده لوحی است اگر همه ی عوامل زمانی و مکانی را نادیده بگیریم و از تکرار عینی و دقیق تاریخ حرف بزنیم. مضحک تر است اگر در میان فعالان سیاسی امروز در پی بازسازی شخصیت های تاریخی صدر اسلام باشیم. این همه اهمیت دادن به تاریخ صدر اسلام تا حدی ناشی از سلطه ی بلامنازع روحانیت بر تمام شئون زندگی جامعه ی ایرانی است و چون تاریخ صدر اسلام تنها تاریخی است که این جماعت اندکی از آن سررشته دارند آن را همه جا مطرح می کنند.
این روزها بسیار می شنویم که کسانی به طلحه و زبیر و کسانی به علی و حسین تشبیه می شوند.در این مشابهت سازی ها برخی تا حدی عجیب و غریب عمل می کنند که بدیهی ترین واقعیت ها را هم از یاد می برند. مثلا مردم بیدفاع و رهبر بی رسانه شان را سپاه یزید می خوانند و حکومت زر و زور و تزویر و نیروهای تا بن دندان مسلح را یاران امام مظلوم. این همذات پنداری تاریخی یکی از عوامانه ترین و عوامفریبانه ترین روش ها برای تحمیق افکار عمومی و حتی فریب دادن خود است. با برچسب زدن به یک بازیگر سیاسی امروزی و شبیه دانستن او با یک شخصیت تاریخی ما آن فرد امروزی را نمی بینیم و از تلاش برای شناسایی او یا اعما لش دست می کشیم چون یک کلیشه ی آماده از شخصیت تاریخی در ذهن داریم. پس اگر به ما گفتند که فلانی "حسین " زمان است و ما پذیرفتیم تمام اعمال او را هر چه باشد حسینی می بینیم و اگر یکی را به طلحه یا زبیر مانند کردند ذهن ما را فریب داده اند و از کلیشه ی تاریخی که از این شخصیت ها در طی قرن ها در ذهن ملت رسوب کرده سوء استفاده کرده اند.
از سوی دیگر این روزها تلاش هماهنگی در همه ی دستگاههای تبلیغی رژیم از جمله صدا و سیما در جریان است تا خیزش عظیم مردم ایران را با رخدادهای سال 1360 همذات و همگون نشان دهند. این همه تبلیغ بر سر به قول خودشان حماسه ی 6 بهمن و شکست مجاهدین خلق در آمل نشانه ی تلاش مذبوحانه ای است که این حرکت ملی را در حد یک عملیات چریکی محدود از سوی یک سازمان سیاسی تقلیل دهند و به نیروهای اندک خود روحیه بدهند. این هم نمونه ی دیگری از مشابهت سازی نادرست تاریخی است. کودتاچیان بدانند : نه الان سال 1360 است و نه مردم ایران امروز مانند مردم ایران 1360 می اندیشند. این زمانه ای دیگر است و نبردی دیگر و این سیل خروشان تا تحقق کامل آرمانهای تاریخی ایرانیان سر باز ایستادن ندارد.

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

حکومت ایران الهی است

از مراجع رسمی و غیر رسمی حکومت و از زبان بالاترین مقامات جمهوری اسلامی بارها شنیده ایم که حکومت ایران حکومت الله است. اما مان جمعه نیز در خطبه های هماهنگ نماز جمعه ی این هفنه دوباره بر "الهی "بودن جمهوری اسلامی تاکید کردند . آن قدر این سخن تکرار شده و آنقدر مردم این را شنیده اند که معنای واقعی آن از دست رفته است. گویندگان این سخن با چنان اطمینان و اعتقاد آن را بیان می کنند که گویی حقیقتی بدیهی و پیش پا افتاده است که از فرط بدیهی بودن نیاز به استدلال ندارد. از سوی دیگر الهی بودن نظام چماقی است که بر سر هرگونه زمزمه ی مخالفی کوبیده اند. از جمله در همین هفته ائمه ی جمعه ی هماهنگ که ناگهان سران فتنه را به خواص نظام ارتقائ مقام دادند از آنها خواستند که با توجه به الهی بودن نظام دست از مخالفت با خدا بردارند چرا که ولی فقیه جانشین امام زمان و امام زمان منصوب خداوند است. آقای احمدی نژاد هم به کرات ادعا کرده که کشور را امام زمان اداره می کند.
نکته ای که گویی همه ی این حضرات از آن غافلند تالی فاسد این نظر است. این چه خدایی است که کشور را به این بدی اداره می کند؟ بسیاری از کشورهای دیگر که خدا در اداره ی آنها نقشی ندارد و ظاهرا" حاکمیت آنها را به طور کامل به مردم آن کشورها واگذار کرده خیلی بهتر از ایران اداره می شوند. اقتصاد - امنیت و رفاه در بسیاری از این کشورهای "مردم سالار" بهتر از کشور "خدا سالار " ما ست. این چه خدایی است که این همه فقر و فحشا را که خود مسئولان جمهوری اسلامی هم به آن معترفند می بیند و دست روی دست گذاشته تماشا می کند. شاید خدای اینها هم مثل حضرت نوح از "مدیریت جامع " چیزی نمی داند و باید مدتی نزد علامه ی بی بدیل اسفندیار رحیم مشایی تلمذ کند.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

در 22 بهمن سحرخیز باشیم

تردیدی نیست که سران کودتا می خواهند به هر نحوی شده مانع تحقق خواست تاریخی ایرانیان شوند. چندان هم جای شگفتی ندارد. همیشه کسانی بوده اند که خواسته اند چرخ تاریخ را به عقب برگردانند چون اذهان گذشته گرا و متحجر آنها از آینده و از پیشرفت می هراسد. با این همه تاریخ راه خود را می رود و پیشرفت اجتناب ناپذیر است. متاسفانه سرزمین محبوب ما ایران بیش از سهم خود از تاریک اندیشان و متحجران آسیب دیده است.
تردیدی نیست که سران کودتا تمام توان تدارکاتی خود را به کار خواهند بست تا به هر ترفندی شده مراسمی برگزار کنند و جلوی دوربین های تلویزیون نمایشی از همراهی امت حزب الله با رهبر فرزانه ترتیب دهند. اجبار سربازان و کارمندان ادامه خواهد یافت. رشوه دهی های تحقیر آمیز و گداپرورانه تکرار خواهد شد. یقه درانی و تهمت پراکنی ادامه خواهد یافت. دستگیری ها تشدید خواهد شد. تهدید های صریح افزایش خواهد یافت. گشت ها و پست های بازرسی شبانه که چندی است شروع شده تقویت خواهد شد. شایعاتی مبنی بر تفاهم با برخی از سران جنبش سبز پخش خواهد شد. قاتلان حرفه ای که برخی شان وکیل الدوله و برخی شان خفیه نویس اند به تک و تا خواهند افتاد چرا که گمان می کنند اگر از این گردنه به سلامت عبور کنند جنبش را زمین گیر کرده و پیروزی استبداد را تضمین کرده اند. زهی خیال باطل:
1- مردم ایران پرشمارتر از همه ی موقعیت های پیشین به خیابان خواهند آمد
2- مردم ایران از هرگونه درگیری که بهانه به دست کودتا چیان بدهد پرهیز خواهند کرد
3- مردم ایران فقط در تهران نیستند. سایر شهر های بزرگ و کوچک هم می توانند از این فرصت تاریخی استفاده کنند تا کودتاگران نتوانند همه ی توان کشوری خود را در تهران متمرکز کنند.
4- اگر بر فرض در 22 بهمن مردم را سرکوب کردند و به ظاهر نمایشی از طرفداری از ولایت فقیه ترتیب دادند باز هم ما می دانیم که پیروزیم و آنها میدانند که شکست خورده اند چون ما رو به آینده داریم و آنها رو به گذشته. پس جای هیچ اندوهی نیست

اما پیشنهادات برای 22 بهمن:
1- سحر خیز باشیم و از صبح زود بدون جلب توجه و بدون آشکار کردن نشانه های سبز میدان آزادی و محوطه ی نزدیک جایگاه را پر کنیم
2- تا قبل از شروع مراسم و حضور میلیونی هویت و دلبستگی خود به جنبش سبز را آشکار نکنییم. نگذازیم کودتاچیان محوطه ی تحت پوشش دوربین ها را با مزدوران و عمله ی ارتجاع پرکنند.
3- از هرگونه درگیری پرهیز کنیم. سربازان و درجه دارانی که قصد حمله به ما را دارند در آغوش بکشیم و ببوسیم. به آنها بگوییم که آنها را دوست داریم و برادر خود می دانیم. (من این روش را قبلا و از جمله در روز عاشورا آزمودم . جواب می دهد)
4- اگر خدای نکرده درگیری رخ داد از خود دفاع کنیم. بهترین روش دفاع استفاده از شمار بسیار بیشتر ماست. بسیجی ها را دستگیر کنیم و اگر شد در همان مدت کوتاهی که آنان را تگه می داریم از آنها فیلم و اعتراف بگیریم.
5- در شعارهایمان علیه "بسیجی " شعار ندهیم. بسیجی واژه ی زیبایی است که در سالیان جنگ مفهومی آسمانی و آرمانی داشت. این افراد را همان چه که هستند بنامیم یعنی: "چماقدار - مزدور". کسان زیادی عضو بسیج هستند به دلایل مختلف که اهل عربده کشی و آدم کشی نیستند. نباید آنها را برنجانیم و به چماقداران اعتبار کاذب و شخصیت دروغین بدهیم. آنها را با لفظ چماقدار یاد کنید که افشاگر ماهیت آنهاست و حسابشان را از بسیجی جدا کنید. در ضمن تعداد هجاهای واژه ی چماقدار با بسیجی یکی است و در شعارهای موجود به راحتی جایگزین می شود.


۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

همکاران صدا و سیما! ذلت تا به کی؟؟؟

پنج یا شش سال پیش بود در یکی از جشنواره های بین المللی رادیو در زیبا کنار. زیبا کنار را همه ی کارکنان صدا سیما می شناسند و شهرک بزرگ صدا سیما با ویلاهای شیکی که بیشتر در اختیار مدیران است و هر از گاهی هم بعضی کارکنان برای اقامتی کوتاه شانس استفاده از آن را می یابند. در آن جشنواره تعداد اندکی مهمان خارجی از دست اندرکاران رسانه های اروپایی هم حضور داشتند.دو اتفاق در آنجا افتاد که باید یاد همه ی همکاران باشد:
1- به چند تن از کارکنان جایزه دادند در سالن آمفی تاتر از جمله به روانشاد منوچهر نوذری. وقتی او را به صحنه فراخواندند آیا به خاطر دارید چه گفت؟ نوذری رو به حضرات مدیران کرد و گفت:" همه ی این سالها ما رو ندیدین و هر جور که خواستین خوار و خفیف مون کردین. حالا آدم کم آوردین جلوی این خارجی ها نمایش بدین ما رو صدا کردین که به ما جایزه بدین". این حرف ها از قلب دردناک و جسم بیمار آن مرد شریف در آمد و بر دل های پاک همکاران حاضر نشست. سالن به پا خاست و آن قدر کف زد که مهمانان خارجی مات و مبهوت ماندند و حضرات مدیران بور و دمغ شدند.
2- در شب همان روز حدود سی نفر از همکاران مخفیانه و به دور از چشم حراستی ها به ویلای مهمانان خارجی رفتند. یکی از همان همکاران برایم تعریف کرد. مهمانان ترسیده بودند که این افراد نیمه شب از آن ها چه می خواهند. همکاران غیور من! شما رفتید و به آنها اعتراض کردید که چرا دعوت سازمان ضد فرهنگی و ضدمردمی صدا و سیما را پذیرفته و با حضور در جشنواره به صدا سیما اعتبار کاذب بخشیده اند. شما همچنین رفتید تا تاکید کنید که :" ما اگر چه کارمند صدا سیما هستیم و از سر اضطرار معیشت ما از کار در این سازمان تامین می شود طرز فکر متفاوتی داریم و هیچ دلبستگی فکری به نظامی که این رسانه بلندگوی تبلیغاتی آن است نداریم".
دوستان من!
شما از سالیان پیش با این سازمان و با این رژیم ددمنش مخالف بودید و هر جا توانستید شجاعانه مخالفت خود را نشان دادید. اکنون چرا تعلل می کنید؟ اکنون که همه ی ملت به پا خاسته و خون فرزندان ما بر خاک ریخته - از جمله خون فرزند همکار بازنشسته ی خود ما- و آوازه ی جنایات رژیم شرق و غرب عالم را فرا گرفته سکوت چراً؟
بیایید قول بدهیم از همین امروز به عنوان اولین قدم: 1- مکنونات قلبی خود را به هم آشکار کنیم 2- با آنان که می دانیم مثل ما می اندیشند بی واهمه گفت و گو کنیم 3- مزدوران را شناسایی کنیم و آن ها را منزوی کنییم. 4- به طور علنی در موارد مختلف و نشست ها اعتراض کنیم 5- با کسانی که جلوی صحنه اند مثل خبرنگاران و مجریان گفت و گو و آنان را تشویق به استعفا یا دریافت مرخصی یا مسافرت و غیره کنیم 6- نیرو های مثبت مثل فردوسی پور را تشویق کنیم. 7- با شادی و امید و سربلندی سبز باشیم و سبز بودن خود را به رخ بکشیم.

ما بی شماریم و دیرزمانی است پیروز شده ایم!

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

جنبش سبز پیروز شده است - (2)

قول داده بودم بیشتر از آنچه در درون صدا و سیما می گذرد بنویسم. اما یادداشت قبلی من واکنش هایی را برانگیخت که لازم دیدم مطالبی بر آن بیفزایم. برخی از نظرات حاکی از موافقت با دیدگاه من بود و برخی هم تشویق به عمل و کنشگری سریع را پیشنهاد می کردند. من می خواهم همچنان بر این نکته پافشاری کنم که پیروزی اصلی هم اینک رخ داده است و آن چه در پی خواهد آمد هر چه که باشد فرع قضیه است. لطفا" توجه کنید. جنبش سبز فقط یک حرکت سیاسی برای اصلاح در شیوه ی حکومت یا حتی سرنگونی یک حکومت و جایگزینی آن با سیستم دیگر نیست که اگر دیر یا زود اتفاق افتاد احساس شکست یا پیروزی بکنیم. جنبش سبز عمیق ترین و گسترده ترین حرکت مدنی در تاریخ معاصر ایران و حاصل دست کم 100 سال مبارزه ی مدنی مردم ایران از انقلاب مشروطیت به این سو است . آنچه جنبش سبز را ویژگی می بخشد تغییر عمیق در نگرش ها و خواسته های گروه بزرگی از مردم است که طبقه ی متوسط نام دارد و در همه ی جوامع مدرن موتور محرک پیشرفت و توسعه و دموکراسی بوده است. در تمام جنبش های بزرگ صد ساله ی اخیر از جمله انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت و انقلاب بهمن 1357 گروهی متفکر و اندیشمند و روشنفکر پیشگام تغییر و تحولات می شدند اما توده های عظیم مردم بیسواد هیچ درکی از مفاهیم مورد نظر روشنفکران نداشتند. این توده ها فقط وقتی به میدان می آمدند که ابتدایی ترین و غریزی ترین عناصر هویتی آنها نظیر ملیت یا مذهب تحریک می شد. به همین دلیل هیچ جنبش فراگیر اجتماعی بدون دخالت زعمای دین شکل نمی گرفت. تا وقتی علامه ی نایینی و بهبهانی طرفدار مشروطیت بودند توده ی عوام هم پشتیبان مشروطه خواهان بودند. وقتی شیخ فضل الله نوری علم "مشروعه خواهی " بر افراشت و فریاد وا اسلاما و واشریعتا سر داد و در میان روحانیت و مرجعیت اختلاف افکند عوام الناس هم به تفرقه افتادند و وقتی سرش بالای دار رفت همین عوام از او شهید ساختند و روحانیون مشروطه خواه را هم به پستو راندند و استبداد را دوباره مستقر کردند و پادشاه دین پناه را به تخت نشاندند. در نهضت ملی شدن نفت هم همین ماجرا تکرار شد. روشنفکران و تجدد گرایان برای به میدان آوردن توده ی مردم بازهم نیازمند رهبری مذهبی بودند و تا وقتی کاشانی با مصدق بود توده های مردم هم بودند. به محض اینکه کاشانی ساخت و پاخت پشت پرده کرد جاهل ها و لمپن ها جای تحصیل کرده ها را در رهبری مردم گرفتند. عین این واقعه در انقلاب 57 افتاد . زمانی که حاصل مبارزات سالیان ده ها گروه مبارز از کمونیست و مجاهد و مذهبی و ملی و روشنفکر در یک وجود کایزماتیک پیشوای مذهبی جمع شد تا بتواند توده های عظیم مردم را بسیج کند. در سالیان پس از انقلاب هم دیدیم که این توده ی عظیم چه راحت یک به یک آرمان های خود را واگذاشت و با اطاعت محض و تعطیلی عقل نقش خود را به عنوان پیرو تام و تمام به نمایش گذاشت.
اما شرایط امروز جامعه ی ما با همه ی این مواردی که بر شمردم یک فرق کلی و بنیادی دارد: برای نخستین بار ما دارای جمع قابل توجهی از افراد تحصیل کرده و درس خوانده و خوش فکر هستیم که حتی اگر با معیارهای اقتصادی در طبقه ی متوسط نگنجند از نظر طرز فکر و جهان بینی خواسته های یک طبقه ی متوسط را نمایندگی می کنند و ویژگی های طبقه ی متوسط را دارند. اکنون جامعه ی ما را نمی توان از نظر فکری به دو گروه تقسیم کرد که یگ گروه رهبران فکری اندک شمار و گروه دیگر توده ی عظیم دنباله رو باشند. جمع عظیمی از جوانان و زنان و دانش آموختگان تربیت شده اند که به هیچ وجه حاضر به پیروی کورکورانه از هیچ کس و هیچ چیز نیستند و همین نسل نو و همین انسان های طراز نو هستند که موتور محرک جنبش سبزند و روز به روز در کوران بحث و گفت و گو آبدیده تر می شوند. دوران "شبان - رمگی " به سر آمده است و این بزرگترین پیروزی است. پیروزی تان مبارک!

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

جنبش سبز دیر زمانی است که پیروز شده است

در پنج شنبه ای که قرار بود زنجیره ی انسانی از تجریش تا راه آهن تشکیل دهیم با اتومبیل از میدان ولی عصر به سمت شمال می راندم. در طرفین خیابان در هر دو متر نیروهای انتظامی و لباس شخصی ایستاده بودند و در نتیجه امکان تشکیل زنجیره ی انسانی فراهم نشد. برخی از لباس شخصی ها وضعیت پوششی و تجهیزاتی جالبی داشتند. مثلا" کفش کتانی با بلوز نظامی بر تن و دسته ی بیلی در دست. یا شلوار نظامی و پوتین در پا و پیراهن چهار خانه بر تن با باطومی در مشت. روبروی صدا و سیما همچنان که لباس شخصی ها را دید می زدم که بعضی شان از نگریستن در چشم من گویی خجالت می کشیدند و رو بر میگرداندند خانمی محکم با دست به شیشه زد و از من خواست او و همراهانش را سوار کنم. وقتی در ماشین بازشد گاز اشک آور به داخل ماشین هجوم آورد. خانم ها که چهار نفر بودند با عجله سوار شدند. هر چهار نفر تحت تاثیر گاز اشک آور اشک می ریختند . یکی شان گفت: گاز اشک آور را درست توی صورت من شلیک کرد. من با این چهار خانم گفت و گو کردم. آن که مسن تر و چادری بود همسر یک اسیر جنگ (آزاده ) بود که برادر و برادر شوهرش را هم در جنگ از دست داده بود. یکی از دخترها فرزند همان برادر شوهر از دست رفته بود که وقتی فقط یک سال داشت پدرش که پاسدار بود در جنگ با صدام به شهادت رسیده بود. سومی فرزند یک جانباز قطع نخاعی و چهارمی دختر یک سردار سپاه بود. به گفته ی خودشان همه از خانواده هایی مذهبی و بسیار معتقد و متشرع. با این همه هر چهار نفر به شدت فعال در همه ی اعتراضات و قویا" مومن به نهضت سبز. از آن که پدرش سردار سپاه بود پرسیدم: آیا پدرت با کارهای تو مخالفت نمی کند؟ گفت: نه! او خودش هم دوست دارد اگر می توانست در کنار من می بود. این چهار نفر به من گفتند که خواست قطعی آنان سرنگونی نظام فعلی و تشکیل حکومتی است که در آن دین فقط یک امر شخصی باشد. فقط در این صورت است که دینداران می توانند دیندار بمانند و ارزش های راستین دینی شکوفا شوند.
برادران و خواهران! وقتی ارزش هایی که ما در پی اش هستیم یعنی آزادی و دموکراسی و سکولاریسم تا به این حد فراگیر شده و در میان همه ی اقشار ملت مدافعان و باورمندانی تا بدین پایه معتقد دارد ما پیروز شده ایم. حتی اگر تاسیس آنچه در پی اش هستیم دیر زمانی به طول انجامد. ما قلب ها و ذهن ها را تسخیر کرده ایم و حاکمیت ظلم و جهل دیرزمانی است به پایان آمده است. پوسته ای توخالی از آن مانده که با هر تلنگری فرو خواهد ریخت. پس اندوه به خود راه مده. شادمان و متین چون پیروزمندان گام بردار و به خشونت و سبعیت گروهی اندک جز لبخندی از سر بزرگواری واکنشی نشان نده.

راه سومی وجود ندارد

مرتضی حیدری را همه ی مردم ایران می شناسند. مجری معروف تلویزیون و برگزارکننده ی بسیاری از گفتگو های مهم با مسئولان و مدیران مختلف. مدتی پیش شایع شد که به یک کشور خارجی پناهنده شده و همین شایعه موجب دلگرمی بسیاری از مردم شده بود. من می خواهم در این یادداشت به این مسئله بپردازم که چرا مردم آرزو می کردند خبر پناهندگی مرتضی حیدری درست باشد؟ ناچارم کمی از روانشناسی شهرت و محبوبیت حرف بزنم. حیدری مجری مشهور و محبوبی بود. مجریان خبر مشهورتر از او هم داریم مثل حیاتی اما حیدری فقط مشهور نیست. محبوب هم هست اگر چه محبوبیتش رو به زوال است. محبوبیت حیدری ناشی از حرفه ای بودن اوست. او بر کارش و ابزار کارش مسلط است. باهوش و نکته سنج و ریزبین و خوش سخن است. باسواد و پرمطالعه است و به راستی لیاقت حرفه ای جهت شهرت خود را دارد. شاید اگر در یک رسانه ی آبرومند و در شرایط کاری آزاد کار می کرد می توانست شهرت و اعتباری همسنگ لاری کینگ و جان سیمپسون و حداقل ریزخان کسب کند. از نظر شخصیتی هم انسان شریفی به نظر می آید. چهره اش یک چهره ی تیپیک ایرانی است. صدایش گرم است و سیمایش صمیمی. متین و باوقار است . سطحی و کم عمق نیست. پس آیا جای شگفتی نیست که چنین آدمی میزبانی نشست هایی را به عهده می گیرد که با هدف توجیه بلاهت و جنایت و خشونت برگزار می شوند؟
چند سال پیش در حضور دوست مشترکی از او پرسیدم: تو چطوری با این موجودات مصاحبه می کنی؟ حالت به هم نمی خورد؟ با لبخند گفت که چرا بعضی وقت ها واقعا" حالش به هم می خورد و از سفاهت و وقاحت بعضی از مصاحبه شوندگان کلافه می شود. با این همه به نکته ی جالبی اشاره کرد و آن اینکه: برای مصاحبه های زنده ی حساس دیگر او را دعوت نمی کنند چون هر از گاهی پایش را از گلیمش درازتر می کند و جسته گریخته مسائلی را مطرح می کند که نباید. و برای مثال گفت که فرداشب قراراست احمدی نژاد به استودیو بیاید اما مجری دیگری که گوش به فرمان تر است دعوت کرده اند.
من حیدری را انسانی شرافتمند می دانم. بسی انسان های شرافتمند در صدا و سیما کار خود را با این بهانه توجیه می کنند که اگر ما نباشیم یکی می آورند بدتر از ما. بی سواد تر از ما و بی عرضه تر از ما. در بسیاری موارد هم حق با آن هاست. اما افرادی مثل مرتضی حیدری ویترین تلویزیون هستند. سرمایه ی تلویزیون هستند. نمی توان آنان را به راحتی جایگزین کرد. اگر مرتضی حیدری ها این رسانه را ترک کنند ضربه ی بزرگی به حاکمیت جهل است و انرژی زیادی به جنبش مردم می دهد. الحمد لله وضع مالی مرتضی خوب است و ترک این شغل ضربه ی مالی به او نمی زند. بیایید همه با هم از مرتضی حیدری و امثال او بخواهیم برای حفظ محبوبیت خود و برای حفظ جایگاه حرفه ای خود نزد مردم تا دیر نشده از این سیستم فاصله بگیرد. برادرم مرتضی: یک بار هم شده به حرف دلت گوش کن. می دانم که سال هاست از این حاکمیت بیزاری. خود را رها کن در آغوش ملت و ببین چه صفایی دارد و ما مردم چقدر قدر شناس هستیم. اکنون یک دوراهی عظیم بر سر راه توست که اراده ی اخلاقی و انسانی می طلبد: یا با مردم هستی و در کنار جوانان جانباخته که زیباترین دختران و پسران سرزمین شکوهمند ایرانند و یا در برابر مردم و همدست خون آشامان. راه سومی وجود ندارد. امیدوارم خدا کمکت کند تا تصمیم درست بگیری.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

گویندگان و مفسران خبر

ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار؟؟

گویندگان خبر و مفسران بخش های خبری در صدا و سیما معمو لا" مراحل گزینشی سختی را پشت سر می گذارند تا از "تعهد و دلبستگی عمیق " آنها به آرمان های نظام مقدس و "اهداف عالیه ی" بازوی تبلیغاتی آن یعنی صدا و سیما اطمینان حاصل شود. به دلیل ماهیت این شغل و شهرتی که به همراه می آورد افراد زیادی متقاضی گویندگی و خبرنگاری به ویژه در تلویزیون هستند. فرآیند استخدام از همان قدم اول الزاماتی به همراه دارد که هرگونه امکان استقلال عمل و ابتکار فردی را از کارمند سلب می کند. حتما" باید کسی شما را معرفی کند. پس باید توصیه و پارتی بازی در کار باشد و شما همیشه به خاطر داشته باشید که کسی شما را معرفی کرده و باید احتیاط بیشتری بکنید. گزینش های متعدد و پرونده ی حراستی همیشه مثل شمشیر بالای سرتان است. اخبار را دیگران تهیه می کنند و شما فقط می خوانید. بارها و بارها این اخبار دستکاری می شود تا به آن چیزی بدل شود که دلخواه سیاست گذاران است. پس در واقع شما خبر نمی خوانید بلکه خبر جعل می کنید. در طول زمان یک گوینده ی خبر آنقدر اخبار سانسور شده و دروغین می خواند که به این کار عادت می کند. او با تمام وجود درک می کند که یک "کارمند بخش خبری" است نه یک "خبر نگار " یا "گوینده ی خبر". او کارمند سربزیر حرف گوش کنی هم هست و اگر نباشد شغلش را از دست می دهد و به تبع آن اعتبار و هویتش را. او برای رسیدن به این جایگاه خفت های فراوانی تحمل کرده و راضی نیست به این راحتی از آن دل بکند. پس هر چه می تواند در این مسیر پیش می رود تا ارتقاء مقام پیدا کند. متاسفانه رفتار مردم هم در تبدیل گویندگان خبر به آدم هایی خاص بی تاثیر نیست. مردم بیش از حد آن ها را تحویل می گیرند. شهرت کاذب تلویزیونی آنان را گول می زند و دچار تناقض شخصیتی قابل مطالعه ای می کند. از یک سو خود را مهم می پندارند. از سوی دیگر می دانند هیچ اراده و اختیاری در شغل خود ندارند و باید گوش به فرمان باشند و طوطی وار اطلاعات دروغی که خودشان هم باور نمی کنند بلغور کنند و به خورد خلق الله بدهند.
با این همه گویندگان و مفسران خبر هم آدمند. وقتی با خود خلوت می کنند احساس پوچی و بیهودگی می کنند. برخی حتی نمی توانند احساس نفرت خود را پنهان کنند و جلوی دوربین هم در چهره شان منعکس می شود.
در جریان رخدادهای پس از انتخابات که فاز جدیدی از سرسپردگی به جهل و خیانت و جنایت در عملکرد صدا و سیما آشکار شد کار بر این گروه دشوارتر هم شده است. من شخصا" شاهد بودم که وقتی سردبیر خبر برای بار پنجم خبری را که یکی از کارکنان واحد مرکزی خبر تنظیم کرده بود خط زد و خواست که تغییر کند آن کارمند کیفش را برداشت. فریاذی از سر نومیدی و خشم زد و برای همیشه میزش را ترک کرد.
همکاران گرامی! خواهران و برادران من در صدا و سیما! اجازه ندهید بیش از این به همراهی با کودتاگران و دشمنان آزادی متهم شویم.
باز هم در باره ی گویندگان خبر خواهم نوشت.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

صدایی متفاوت از درون صدا و سیما

از همان روزهای نخست خیزش عظیم مردم ایران من نیز همچون بسیاری از همکارانم در بخش های مختلف صدا و سیما از عملکرد تبعیض آلود و نابرابر صدا و سیما اندوهگین و برآشفته بودم. هر چه که می گذشت از نظر من صدا و سیما به سوی تبدیل شدن به تریبون جناحی خاص از حاکمیت که از قضای اتفاق از کمترین پایگاه مردمی برخوردار بود پیش می رفت تا جایی که به بلندگوی پرده دری و خشونت ورزی و ابزار دروغ پراکنی و آتش افروزی بدل شد.

هنگامی که در تظاهرات مردمی شعار «ننگ ما، ننگ ما، صدا و سیما ی ما» را می شنیدم از خود و از حرفه ی خود شرمسار می شدم و از اینکه در خدمت چنین سازمان وقیح و ناراستی هستم از خود بیزار می شدم. بارها در گفت و گوهای خصوصی با همکاران از وضع بغرنج و متناقضی که در آن گرفتار هستیم سخن می گفتیم. در ساعات ناهار در جمع های دو سه نفره در رستوران، در راهروها، در پشت در استودیوها، هنگامی که برای کشیدن سیگار در محوطه قدم می زدیم به ناگاه یکی از ما به سخن در می آمد و با شگفتی می پرسید: چه بر سر ما آمده است؟ ما اینجا چه می کنیم؟ آیا آن همه آرمان طلبی و قداستی که برای کارمان قائل بودیم به ناگهان دود شد و به هوا رفت؟

من در این وبلاگ سعی می کنم به بخشی از سئوالات بالا و بسیار پرسش های دیگر که همکاران ما در داخل سازمان و دوستان ما در خارج سازمان مطرح می کنند پاسخ دهم و پایگاه فکری کارکنان صدا و سیما را که به گمان بسیاری از این افراد به زشت ترین وجهی مورد سوء استفاده مدیران سازمان قرار گرفته روشن کنم و بر همراهی قلبی خیل عظیمی از کارکنان این سازمان با جنبش سبز مردم ایران تاکید نمایم.

همچنین به عنوان یک دست اندر کار رسانه که سالیان طولانی از عمرم را در محیط رسانه گذرانده ام از این فرصت برای انتقال نظراتم در مورد سایر مسایل اجتماعی و جنبه های گوناگون جنبش مردمی ایران استفاده خواهم کرد.