۱۳۸۸ بهمن ۹, جمعه

دینداران بخوانند

در محوطه ی جام جم قدم می زنم و به خطبه های نماز جمعه که همین الان از رادیو شنیده ام فکر می کنم. به خطیبان خشمگین و هراسیده ای که تمجید مرگ می کردند و بر طبل اعدام می کوفتند. از لزوم کشتار مخالفان داد سخن می دادند و از گرداندن جنازه ها در خیابان ها تا عبرتی باشد برای دیگران. از آنان تعجب نمی کنم زیرا بیشترشان قبل از این هم با آدمکشی بیگانه نبوده اند. سوابق امثال آقای جنتی و آقای حسنی امام جمعه ی ارومیه بر خیلی ها آشکار است. برایم قابل درک است که اینان همه چیز را از دریچه ی "ضرورت حفظ نظام" ببینند و "نظام" از دید آنها یعنی ادامه ی استیلای فردی شان بر منابع قدرت و ثروت. نظام از دید آنها یعنی ادامه ی چپاول و غارت خود و آقازاده هاشان. کسانی که خود را "خواص" می خوانند و مابقی مردم را "عوام".
با این همه اصرارشان بر ادامه و تشدید سرکوب از یک واقعیت دیگر هم نشان دارد. آنها ترسیده اند و بدجوری هم ترسیده اند. با همه ی کندذهنی شان تشخیص داده اند که این نهضت سر باز ایستادن ندارد و می ترسند کسانی که بعد از آنها می آیند همان کنند با آنها که جمهوری اسلامی با سردمداران نظام شاهنشاهی کرد. پس در چنین وضعیتی است که به خیال خودشان میخواهند اشتباه شاه را تکرار نکنند چون در تحلیل این جماعت علت شکست شاه تردید در سرکوب به موقع و شدید بود.
اینکه مردم ایران پس از پیروزی با اینها چه خواهند کرد مربوط به آینده است اگرچه ماهیت صلح طلب و دموکراتیک این نهضت هیچ گونه اقدام خشن غیرقانونی را طلب نخواهد کرد.
اما روی سخن من با متدینینی است که به گمان عبادت و ثواب اخروی در چنین نمازجمعه هایی حضور می یابند. آیا هرگز به ماهیت ضددینی و ضداخلاقی این خطبه ها اندیشیده اید؟ خطبه هایی که سراسر دروغ و ریا و تهمت و اشاعه ی منکر است؟ آیا این خطیبان جمعه مصداق "ائمه ی کفر" نیستند. آیا هرگز به اصل بعثت رسول گرامی اسلام اندیشیده اید: انی بعثت لاتمم مکارم الاخلاق؟ آیا اینان پیرو همان پیامبری هستند که رسالت خود را برپایی مکارم اخلاقی می دانست؟ اخلاق در کجای افق فکری و سیره ی عملی این مروجان خشونت و مبلغان اعدام و سرکوب جای دارد؟
به خود آیید و آلت دست گروهی اندک که جز به منافع فردی خود نمی اندیشند قرار نگیرید. در خانه های خود نماز بخوانید و در این نمایش های مضحک که جز مایه ی سرافکندگی مسلمین و وهن اسلام نیست شرکت نکنید.

۱۳۸۸ بهمن ۸, پنجشنبه

آیا تاریخ تکرار می شود؟

از همان روزهای نخست پیروزی انقلاب و حتی قبل از آن گروهی در پی بازسازی تاریخ صدر اسلام بودند. برخی تلاش می کردند برای هر مسئله ای یک مابه ازای تاریخی در تاریخ صدر اسلام بیابند. این گفته ی عوامانه که فیلسوفانه می نماید را بسیار شنیده ایم: تاریخ تکرار می شود. بله تردیدی نیست که رخدادهای تاریخی شباهت هایی به هم دارند اما ساده لوحی است اگر همه ی عوامل زمانی و مکانی را نادیده بگیریم و از تکرار عینی و دقیق تاریخ حرف بزنیم. مضحک تر است اگر در میان فعالان سیاسی امروز در پی بازسازی شخصیت های تاریخی صدر اسلام باشیم. این همه اهمیت دادن به تاریخ صدر اسلام تا حدی ناشی از سلطه ی بلامنازع روحانیت بر تمام شئون زندگی جامعه ی ایرانی است و چون تاریخ صدر اسلام تنها تاریخی است که این جماعت اندکی از آن سررشته دارند آن را همه جا مطرح می کنند.
این روزها بسیار می شنویم که کسانی به طلحه و زبیر و کسانی به علی و حسین تشبیه می شوند.در این مشابهت سازی ها برخی تا حدی عجیب و غریب عمل می کنند که بدیهی ترین واقعیت ها را هم از یاد می برند. مثلا مردم بیدفاع و رهبر بی رسانه شان را سپاه یزید می خوانند و حکومت زر و زور و تزویر و نیروهای تا بن دندان مسلح را یاران امام مظلوم. این همذات پنداری تاریخی یکی از عوامانه ترین و عوامفریبانه ترین روش ها برای تحمیق افکار عمومی و حتی فریب دادن خود است. با برچسب زدن به یک بازیگر سیاسی امروزی و شبیه دانستن او با یک شخصیت تاریخی ما آن فرد امروزی را نمی بینیم و از تلاش برای شناسایی او یا اعما لش دست می کشیم چون یک کلیشه ی آماده از شخصیت تاریخی در ذهن داریم. پس اگر به ما گفتند که فلانی "حسین " زمان است و ما پذیرفتیم تمام اعمال او را هر چه باشد حسینی می بینیم و اگر یکی را به طلحه یا زبیر مانند کردند ذهن ما را فریب داده اند و از کلیشه ی تاریخی که از این شخصیت ها در طی قرن ها در ذهن ملت رسوب کرده سوء استفاده کرده اند.
از سوی دیگر این روزها تلاش هماهنگی در همه ی دستگاههای تبلیغی رژیم از جمله صدا و سیما در جریان است تا خیزش عظیم مردم ایران را با رخدادهای سال 1360 همذات و همگون نشان دهند. این همه تبلیغ بر سر به قول خودشان حماسه ی 6 بهمن و شکست مجاهدین خلق در آمل نشانه ی تلاش مذبوحانه ای است که این حرکت ملی را در حد یک عملیات چریکی محدود از سوی یک سازمان سیاسی تقلیل دهند و به نیروهای اندک خود روحیه بدهند. این هم نمونه ی دیگری از مشابهت سازی نادرست تاریخی است. کودتاچیان بدانند : نه الان سال 1360 است و نه مردم ایران امروز مانند مردم ایران 1360 می اندیشند. این زمانه ای دیگر است و نبردی دیگر و این سیل خروشان تا تحقق کامل آرمانهای تاریخی ایرانیان سر باز ایستادن ندارد.

۱۳۸۸ بهمن ۴, یکشنبه

حکومت ایران الهی است

از مراجع رسمی و غیر رسمی حکومت و از زبان بالاترین مقامات جمهوری اسلامی بارها شنیده ایم که حکومت ایران حکومت الله است. اما مان جمعه نیز در خطبه های هماهنگ نماز جمعه ی این هفنه دوباره بر "الهی "بودن جمهوری اسلامی تاکید کردند . آن قدر این سخن تکرار شده و آنقدر مردم این را شنیده اند که معنای واقعی آن از دست رفته است. گویندگان این سخن با چنان اطمینان و اعتقاد آن را بیان می کنند که گویی حقیقتی بدیهی و پیش پا افتاده است که از فرط بدیهی بودن نیاز به استدلال ندارد. از سوی دیگر الهی بودن نظام چماقی است که بر سر هرگونه زمزمه ی مخالفی کوبیده اند. از جمله در همین هفته ائمه ی جمعه ی هماهنگ که ناگهان سران فتنه را به خواص نظام ارتقائ مقام دادند از آنها خواستند که با توجه به الهی بودن نظام دست از مخالفت با خدا بردارند چرا که ولی فقیه جانشین امام زمان و امام زمان منصوب خداوند است. آقای احمدی نژاد هم به کرات ادعا کرده که کشور را امام زمان اداره می کند.
نکته ای که گویی همه ی این حضرات از آن غافلند تالی فاسد این نظر است. این چه خدایی است که کشور را به این بدی اداره می کند؟ بسیاری از کشورهای دیگر که خدا در اداره ی آنها نقشی ندارد و ظاهرا" حاکمیت آنها را به طور کامل به مردم آن کشورها واگذار کرده خیلی بهتر از ایران اداره می شوند. اقتصاد - امنیت و رفاه در بسیاری از این کشورهای "مردم سالار" بهتر از کشور "خدا سالار " ما ست. این چه خدایی است که این همه فقر و فحشا را که خود مسئولان جمهوری اسلامی هم به آن معترفند می بیند و دست روی دست گذاشته تماشا می کند. شاید خدای اینها هم مثل حضرت نوح از "مدیریت جامع " چیزی نمی داند و باید مدتی نزد علامه ی بی بدیل اسفندیار رحیم مشایی تلمذ کند.

۱۳۸۸ بهمن ۲, جمعه

در 22 بهمن سحرخیز باشیم

تردیدی نیست که سران کودتا می خواهند به هر نحوی شده مانع تحقق خواست تاریخی ایرانیان شوند. چندان هم جای شگفتی ندارد. همیشه کسانی بوده اند که خواسته اند چرخ تاریخ را به عقب برگردانند چون اذهان گذشته گرا و متحجر آنها از آینده و از پیشرفت می هراسد. با این همه تاریخ راه خود را می رود و پیشرفت اجتناب ناپذیر است. متاسفانه سرزمین محبوب ما ایران بیش از سهم خود از تاریک اندیشان و متحجران آسیب دیده است.
تردیدی نیست که سران کودتا تمام توان تدارکاتی خود را به کار خواهند بست تا به هر ترفندی شده مراسمی برگزار کنند و جلوی دوربین های تلویزیون نمایشی از همراهی امت حزب الله با رهبر فرزانه ترتیب دهند. اجبار سربازان و کارمندان ادامه خواهد یافت. رشوه دهی های تحقیر آمیز و گداپرورانه تکرار خواهد شد. یقه درانی و تهمت پراکنی ادامه خواهد یافت. دستگیری ها تشدید خواهد شد. تهدید های صریح افزایش خواهد یافت. گشت ها و پست های بازرسی شبانه که چندی است شروع شده تقویت خواهد شد. شایعاتی مبنی بر تفاهم با برخی از سران جنبش سبز پخش خواهد شد. قاتلان حرفه ای که برخی شان وکیل الدوله و برخی شان خفیه نویس اند به تک و تا خواهند افتاد چرا که گمان می کنند اگر از این گردنه به سلامت عبور کنند جنبش را زمین گیر کرده و پیروزی استبداد را تضمین کرده اند. زهی خیال باطل:
1- مردم ایران پرشمارتر از همه ی موقعیت های پیشین به خیابان خواهند آمد
2- مردم ایران از هرگونه درگیری که بهانه به دست کودتا چیان بدهد پرهیز خواهند کرد
3- مردم ایران فقط در تهران نیستند. سایر شهر های بزرگ و کوچک هم می توانند از این فرصت تاریخی استفاده کنند تا کودتاگران نتوانند همه ی توان کشوری خود را در تهران متمرکز کنند.
4- اگر بر فرض در 22 بهمن مردم را سرکوب کردند و به ظاهر نمایشی از طرفداری از ولایت فقیه ترتیب دادند باز هم ما می دانیم که پیروزیم و آنها میدانند که شکست خورده اند چون ما رو به آینده داریم و آنها رو به گذشته. پس جای هیچ اندوهی نیست

اما پیشنهادات برای 22 بهمن:
1- سحر خیز باشیم و از صبح زود بدون جلب توجه و بدون آشکار کردن نشانه های سبز میدان آزادی و محوطه ی نزدیک جایگاه را پر کنیم
2- تا قبل از شروع مراسم و حضور میلیونی هویت و دلبستگی خود به جنبش سبز را آشکار نکنییم. نگذازیم کودتاچیان محوطه ی تحت پوشش دوربین ها را با مزدوران و عمله ی ارتجاع پرکنند.
3- از هرگونه درگیری پرهیز کنیم. سربازان و درجه دارانی که قصد حمله به ما را دارند در آغوش بکشیم و ببوسیم. به آنها بگوییم که آنها را دوست داریم و برادر خود می دانیم. (من این روش را قبلا و از جمله در روز عاشورا آزمودم . جواب می دهد)
4- اگر خدای نکرده درگیری رخ داد از خود دفاع کنیم. بهترین روش دفاع استفاده از شمار بسیار بیشتر ماست. بسیجی ها را دستگیر کنیم و اگر شد در همان مدت کوتاهی که آنان را تگه می داریم از آنها فیلم و اعتراف بگیریم.
5- در شعارهایمان علیه "بسیجی " شعار ندهیم. بسیجی واژه ی زیبایی است که در سالیان جنگ مفهومی آسمانی و آرمانی داشت. این افراد را همان چه که هستند بنامیم یعنی: "چماقدار - مزدور". کسان زیادی عضو بسیج هستند به دلایل مختلف که اهل عربده کشی و آدم کشی نیستند. نباید آنها را برنجانیم و به چماقداران اعتبار کاذب و شخصیت دروغین بدهیم. آنها را با لفظ چماقدار یاد کنید که افشاگر ماهیت آنهاست و حسابشان را از بسیجی جدا کنید. در ضمن تعداد هجاهای واژه ی چماقدار با بسیجی یکی است و در شعارهای موجود به راحتی جایگزین می شود.


۱۳۸۸ دی ۳۰, چهارشنبه

همکاران صدا و سیما! ذلت تا به کی؟؟؟

پنج یا شش سال پیش بود در یکی از جشنواره های بین المللی رادیو در زیبا کنار. زیبا کنار را همه ی کارکنان صدا سیما می شناسند و شهرک بزرگ صدا سیما با ویلاهای شیکی که بیشتر در اختیار مدیران است و هر از گاهی هم بعضی کارکنان برای اقامتی کوتاه شانس استفاده از آن را می یابند. در آن جشنواره تعداد اندکی مهمان خارجی از دست اندرکاران رسانه های اروپایی هم حضور داشتند.دو اتفاق در آنجا افتاد که باید یاد همه ی همکاران باشد:
1- به چند تن از کارکنان جایزه دادند در سالن آمفی تاتر از جمله به روانشاد منوچهر نوذری. وقتی او را به صحنه فراخواندند آیا به خاطر دارید چه گفت؟ نوذری رو به حضرات مدیران کرد و گفت:" همه ی این سالها ما رو ندیدین و هر جور که خواستین خوار و خفیف مون کردین. حالا آدم کم آوردین جلوی این خارجی ها نمایش بدین ما رو صدا کردین که به ما جایزه بدین". این حرف ها از قلب دردناک و جسم بیمار آن مرد شریف در آمد و بر دل های پاک همکاران حاضر نشست. سالن به پا خاست و آن قدر کف زد که مهمانان خارجی مات و مبهوت ماندند و حضرات مدیران بور و دمغ شدند.
2- در شب همان روز حدود سی نفر از همکاران مخفیانه و به دور از چشم حراستی ها به ویلای مهمانان خارجی رفتند. یکی از همان همکاران برایم تعریف کرد. مهمانان ترسیده بودند که این افراد نیمه شب از آن ها چه می خواهند. همکاران غیور من! شما رفتید و به آنها اعتراض کردید که چرا دعوت سازمان ضد فرهنگی و ضدمردمی صدا و سیما را پذیرفته و با حضور در جشنواره به صدا سیما اعتبار کاذب بخشیده اند. شما همچنین رفتید تا تاکید کنید که :" ما اگر چه کارمند صدا سیما هستیم و از سر اضطرار معیشت ما از کار در این سازمان تامین می شود طرز فکر متفاوتی داریم و هیچ دلبستگی فکری به نظامی که این رسانه بلندگوی تبلیغاتی آن است نداریم".
دوستان من!
شما از سالیان پیش با این سازمان و با این رژیم ددمنش مخالف بودید و هر جا توانستید شجاعانه مخالفت خود را نشان دادید. اکنون چرا تعلل می کنید؟ اکنون که همه ی ملت به پا خاسته و خون فرزندان ما بر خاک ریخته - از جمله خون فرزند همکار بازنشسته ی خود ما- و آوازه ی جنایات رژیم شرق و غرب عالم را فرا گرفته سکوت چراً؟
بیایید قول بدهیم از همین امروز به عنوان اولین قدم: 1- مکنونات قلبی خود را به هم آشکار کنیم 2- با آنان که می دانیم مثل ما می اندیشند بی واهمه گفت و گو کنیم 3- مزدوران را شناسایی کنیم و آن ها را منزوی کنییم. 4- به طور علنی در موارد مختلف و نشست ها اعتراض کنیم 5- با کسانی که جلوی صحنه اند مثل خبرنگاران و مجریان گفت و گو و آنان را تشویق به استعفا یا دریافت مرخصی یا مسافرت و غیره کنیم 6- نیرو های مثبت مثل فردوسی پور را تشویق کنیم. 7- با شادی و امید و سربلندی سبز باشیم و سبز بودن خود را به رخ بکشیم.

ما بی شماریم و دیرزمانی است پیروز شده ایم!

۱۳۸۸ دی ۲۸, دوشنبه

جنبش سبز پیروز شده است - (2)

قول داده بودم بیشتر از آنچه در درون صدا و سیما می گذرد بنویسم. اما یادداشت قبلی من واکنش هایی را برانگیخت که لازم دیدم مطالبی بر آن بیفزایم. برخی از نظرات حاکی از موافقت با دیدگاه من بود و برخی هم تشویق به عمل و کنشگری سریع را پیشنهاد می کردند. من می خواهم همچنان بر این نکته پافشاری کنم که پیروزی اصلی هم اینک رخ داده است و آن چه در پی خواهد آمد هر چه که باشد فرع قضیه است. لطفا" توجه کنید. جنبش سبز فقط یک حرکت سیاسی برای اصلاح در شیوه ی حکومت یا حتی سرنگونی یک حکومت و جایگزینی آن با سیستم دیگر نیست که اگر دیر یا زود اتفاق افتاد احساس شکست یا پیروزی بکنیم. جنبش سبز عمیق ترین و گسترده ترین حرکت مدنی در تاریخ معاصر ایران و حاصل دست کم 100 سال مبارزه ی مدنی مردم ایران از انقلاب مشروطیت به این سو است . آنچه جنبش سبز را ویژگی می بخشد تغییر عمیق در نگرش ها و خواسته های گروه بزرگی از مردم است که طبقه ی متوسط نام دارد و در همه ی جوامع مدرن موتور محرک پیشرفت و توسعه و دموکراسی بوده است. در تمام جنبش های بزرگ صد ساله ی اخیر از جمله انقلاب مشروطیت و نهضت ملی شدن نفت و انقلاب بهمن 1357 گروهی متفکر و اندیشمند و روشنفکر پیشگام تغییر و تحولات می شدند اما توده های عظیم مردم بیسواد هیچ درکی از مفاهیم مورد نظر روشنفکران نداشتند. این توده ها فقط وقتی به میدان می آمدند که ابتدایی ترین و غریزی ترین عناصر هویتی آنها نظیر ملیت یا مذهب تحریک می شد. به همین دلیل هیچ جنبش فراگیر اجتماعی بدون دخالت زعمای دین شکل نمی گرفت. تا وقتی علامه ی نایینی و بهبهانی طرفدار مشروطیت بودند توده ی عوام هم پشتیبان مشروطه خواهان بودند. وقتی شیخ فضل الله نوری علم "مشروعه خواهی " بر افراشت و فریاد وا اسلاما و واشریعتا سر داد و در میان روحانیت و مرجعیت اختلاف افکند عوام الناس هم به تفرقه افتادند و وقتی سرش بالای دار رفت همین عوام از او شهید ساختند و روحانیون مشروطه خواه را هم به پستو راندند و استبداد را دوباره مستقر کردند و پادشاه دین پناه را به تخت نشاندند. در نهضت ملی شدن نفت هم همین ماجرا تکرار شد. روشنفکران و تجدد گرایان برای به میدان آوردن توده ی مردم بازهم نیازمند رهبری مذهبی بودند و تا وقتی کاشانی با مصدق بود توده های مردم هم بودند. به محض اینکه کاشانی ساخت و پاخت پشت پرده کرد جاهل ها و لمپن ها جای تحصیل کرده ها را در رهبری مردم گرفتند. عین این واقعه در انقلاب 57 افتاد . زمانی که حاصل مبارزات سالیان ده ها گروه مبارز از کمونیست و مجاهد و مذهبی و ملی و روشنفکر در یک وجود کایزماتیک پیشوای مذهبی جمع شد تا بتواند توده های عظیم مردم را بسیج کند. در سالیان پس از انقلاب هم دیدیم که این توده ی عظیم چه راحت یک به یک آرمان های خود را واگذاشت و با اطاعت محض و تعطیلی عقل نقش خود را به عنوان پیرو تام و تمام به نمایش گذاشت.
اما شرایط امروز جامعه ی ما با همه ی این مواردی که بر شمردم یک فرق کلی و بنیادی دارد: برای نخستین بار ما دارای جمع قابل توجهی از افراد تحصیل کرده و درس خوانده و خوش فکر هستیم که حتی اگر با معیارهای اقتصادی در طبقه ی متوسط نگنجند از نظر طرز فکر و جهان بینی خواسته های یک طبقه ی متوسط را نمایندگی می کنند و ویژگی های طبقه ی متوسط را دارند. اکنون جامعه ی ما را نمی توان از نظر فکری به دو گروه تقسیم کرد که یگ گروه رهبران فکری اندک شمار و گروه دیگر توده ی عظیم دنباله رو باشند. جمع عظیمی از جوانان و زنان و دانش آموختگان تربیت شده اند که به هیچ وجه حاضر به پیروی کورکورانه از هیچ کس و هیچ چیز نیستند و همین نسل نو و همین انسان های طراز نو هستند که موتور محرک جنبش سبزند و روز به روز در کوران بحث و گفت و گو آبدیده تر می شوند. دوران "شبان - رمگی " به سر آمده است و این بزرگترین پیروزی است. پیروزی تان مبارک!

۱۳۸۸ دی ۲۶, شنبه

جنبش سبز دیر زمانی است که پیروز شده است

در پنج شنبه ای که قرار بود زنجیره ی انسانی از تجریش تا راه آهن تشکیل دهیم با اتومبیل از میدان ولی عصر به سمت شمال می راندم. در طرفین خیابان در هر دو متر نیروهای انتظامی و لباس شخصی ایستاده بودند و در نتیجه امکان تشکیل زنجیره ی انسانی فراهم نشد. برخی از لباس شخصی ها وضعیت پوششی و تجهیزاتی جالبی داشتند. مثلا" کفش کتانی با بلوز نظامی بر تن و دسته ی بیلی در دست. یا شلوار نظامی و پوتین در پا و پیراهن چهار خانه بر تن با باطومی در مشت. روبروی صدا و سیما همچنان که لباس شخصی ها را دید می زدم که بعضی شان از نگریستن در چشم من گویی خجالت می کشیدند و رو بر میگرداندند خانمی محکم با دست به شیشه زد و از من خواست او و همراهانش را سوار کنم. وقتی در ماشین بازشد گاز اشک آور به داخل ماشین هجوم آورد. خانم ها که چهار نفر بودند با عجله سوار شدند. هر چهار نفر تحت تاثیر گاز اشک آور اشک می ریختند . یکی شان گفت: گاز اشک آور را درست توی صورت من شلیک کرد. من با این چهار خانم گفت و گو کردم. آن که مسن تر و چادری بود همسر یک اسیر جنگ (آزاده ) بود که برادر و برادر شوهرش را هم در جنگ از دست داده بود. یکی از دخترها فرزند همان برادر شوهر از دست رفته بود که وقتی فقط یک سال داشت پدرش که پاسدار بود در جنگ با صدام به شهادت رسیده بود. سومی فرزند یک جانباز قطع نخاعی و چهارمی دختر یک سردار سپاه بود. به گفته ی خودشان همه از خانواده هایی مذهبی و بسیار معتقد و متشرع. با این همه هر چهار نفر به شدت فعال در همه ی اعتراضات و قویا" مومن به نهضت سبز. از آن که پدرش سردار سپاه بود پرسیدم: آیا پدرت با کارهای تو مخالفت نمی کند؟ گفت: نه! او خودش هم دوست دارد اگر می توانست در کنار من می بود. این چهار نفر به من گفتند که خواست قطعی آنان سرنگونی نظام فعلی و تشکیل حکومتی است که در آن دین فقط یک امر شخصی باشد. فقط در این صورت است که دینداران می توانند دیندار بمانند و ارزش های راستین دینی شکوفا شوند.
برادران و خواهران! وقتی ارزش هایی که ما در پی اش هستیم یعنی آزادی و دموکراسی و سکولاریسم تا به این حد فراگیر شده و در میان همه ی اقشار ملت مدافعان و باورمندانی تا بدین پایه معتقد دارد ما پیروز شده ایم. حتی اگر تاسیس آنچه در پی اش هستیم دیر زمانی به طول انجامد. ما قلب ها و ذهن ها را تسخیر کرده ایم و حاکمیت ظلم و جهل دیرزمانی است به پایان آمده است. پوسته ای توخالی از آن مانده که با هر تلنگری فرو خواهد ریخت. پس اندوه به خود راه مده. شادمان و متین چون پیروزمندان گام بردار و به خشونت و سبعیت گروهی اندک جز لبخندی از سر بزرگواری واکنشی نشان نده.

راه سومی وجود ندارد

مرتضی حیدری را همه ی مردم ایران می شناسند. مجری معروف تلویزیون و برگزارکننده ی بسیاری از گفتگو های مهم با مسئولان و مدیران مختلف. مدتی پیش شایع شد که به یک کشور خارجی پناهنده شده و همین شایعه موجب دلگرمی بسیاری از مردم شده بود. من می خواهم در این یادداشت به این مسئله بپردازم که چرا مردم آرزو می کردند خبر پناهندگی مرتضی حیدری درست باشد؟ ناچارم کمی از روانشناسی شهرت و محبوبیت حرف بزنم. حیدری مجری مشهور و محبوبی بود. مجریان خبر مشهورتر از او هم داریم مثل حیاتی اما حیدری فقط مشهور نیست. محبوب هم هست اگر چه محبوبیتش رو به زوال است. محبوبیت حیدری ناشی از حرفه ای بودن اوست. او بر کارش و ابزار کارش مسلط است. باهوش و نکته سنج و ریزبین و خوش سخن است. باسواد و پرمطالعه است و به راستی لیاقت حرفه ای جهت شهرت خود را دارد. شاید اگر در یک رسانه ی آبرومند و در شرایط کاری آزاد کار می کرد می توانست شهرت و اعتباری همسنگ لاری کینگ و جان سیمپسون و حداقل ریزخان کسب کند. از نظر شخصیتی هم انسان شریفی به نظر می آید. چهره اش یک چهره ی تیپیک ایرانی است. صدایش گرم است و سیمایش صمیمی. متین و باوقار است . سطحی و کم عمق نیست. پس آیا جای شگفتی نیست که چنین آدمی میزبانی نشست هایی را به عهده می گیرد که با هدف توجیه بلاهت و جنایت و خشونت برگزار می شوند؟
چند سال پیش در حضور دوست مشترکی از او پرسیدم: تو چطوری با این موجودات مصاحبه می کنی؟ حالت به هم نمی خورد؟ با لبخند گفت که چرا بعضی وقت ها واقعا" حالش به هم می خورد و از سفاهت و وقاحت بعضی از مصاحبه شوندگان کلافه می شود. با این همه به نکته ی جالبی اشاره کرد و آن اینکه: برای مصاحبه های زنده ی حساس دیگر او را دعوت نمی کنند چون هر از گاهی پایش را از گلیمش درازتر می کند و جسته گریخته مسائلی را مطرح می کند که نباید. و برای مثال گفت که فرداشب قراراست احمدی نژاد به استودیو بیاید اما مجری دیگری که گوش به فرمان تر است دعوت کرده اند.
من حیدری را انسانی شرافتمند می دانم. بسی انسان های شرافتمند در صدا و سیما کار خود را با این بهانه توجیه می کنند که اگر ما نباشیم یکی می آورند بدتر از ما. بی سواد تر از ما و بی عرضه تر از ما. در بسیاری موارد هم حق با آن هاست. اما افرادی مثل مرتضی حیدری ویترین تلویزیون هستند. سرمایه ی تلویزیون هستند. نمی توان آنان را به راحتی جایگزین کرد. اگر مرتضی حیدری ها این رسانه را ترک کنند ضربه ی بزرگی به حاکمیت جهل است و انرژی زیادی به جنبش مردم می دهد. الحمد لله وضع مالی مرتضی خوب است و ترک این شغل ضربه ی مالی به او نمی زند. بیایید همه با هم از مرتضی حیدری و امثال او بخواهیم برای حفظ محبوبیت خود و برای حفظ جایگاه حرفه ای خود نزد مردم تا دیر نشده از این سیستم فاصله بگیرد. برادرم مرتضی: یک بار هم شده به حرف دلت گوش کن. می دانم که سال هاست از این حاکمیت بیزاری. خود را رها کن در آغوش ملت و ببین چه صفایی دارد و ما مردم چقدر قدر شناس هستیم. اکنون یک دوراهی عظیم بر سر راه توست که اراده ی اخلاقی و انسانی می طلبد: یا با مردم هستی و در کنار جوانان جانباخته که زیباترین دختران و پسران سرزمین شکوهمند ایرانند و یا در برابر مردم و همدست خون آشامان. راه سومی وجود ندارد. امیدوارم خدا کمکت کند تا تصمیم درست بگیری.

۱۳۸۸ دی ۲۴, پنجشنبه

گویندگان و مفسران خبر

ای عجب دلتان بنگرفت و نشد جانتان ملول
زین هواهای عفن وین آب های ناگوار؟؟

گویندگان خبر و مفسران بخش های خبری در صدا و سیما معمو لا" مراحل گزینشی سختی را پشت سر می گذارند تا از "تعهد و دلبستگی عمیق " آنها به آرمان های نظام مقدس و "اهداف عالیه ی" بازوی تبلیغاتی آن یعنی صدا و سیما اطمینان حاصل شود. به دلیل ماهیت این شغل و شهرتی که به همراه می آورد افراد زیادی متقاضی گویندگی و خبرنگاری به ویژه در تلویزیون هستند. فرآیند استخدام از همان قدم اول الزاماتی به همراه دارد که هرگونه امکان استقلال عمل و ابتکار فردی را از کارمند سلب می کند. حتما" باید کسی شما را معرفی کند. پس باید توصیه و پارتی بازی در کار باشد و شما همیشه به خاطر داشته باشید که کسی شما را معرفی کرده و باید احتیاط بیشتری بکنید. گزینش های متعدد و پرونده ی حراستی همیشه مثل شمشیر بالای سرتان است. اخبار را دیگران تهیه می کنند و شما فقط می خوانید. بارها و بارها این اخبار دستکاری می شود تا به آن چیزی بدل شود که دلخواه سیاست گذاران است. پس در واقع شما خبر نمی خوانید بلکه خبر جعل می کنید. در طول زمان یک گوینده ی خبر آنقدر اخبار سانسور شده و دروغین می خواند که به این کار عادت می کند. او با تمام وجود درک می کند که یک "کارمند بخش خبری" است نه یک "خبر نگار " یا "گوینده ی خبر". او کارمند سربزیر حرف گوش کنی هم هست و اگر نباشد شغلش را از دست می دهد و به تبع آن اعتبار و هویتش را. او برای رسیدن به این جایگاه خفت های فراوانی تحمل کرده و راضی نیست به این راحتی از آن دل بکند. پس هر چه می تواند در این مسیر پیش می رود تا ارتقاء مقام پیدا کند. متاسفانه رفتار مردم هم در تبدیل گویندگان خبر به آدم هایی خاص بی تاثیر نیست. مردم بیش از حد آن ها را تحویل می گیرند. شهرت کاذب تلویزیونی آنان را گول می زند و دچار تناقض شخصیتی قابل مطالعه ای می کند. از یک سو خود را مهم می پندارند. از سوی دیگر می دانند هیچ اراده و اختیاری در شغل خود ندارند و باید گوش به فرمان باشند و طوطی وار اطلاعات دروغی که خودشان هم باور نمی کنند بلغور کنند و به خورد خلق الله بدهند.
با این همه گویندگان و مفسران خبر هم آدمند. وقتی با خود خلوت می کنند احساس پوچی و بیهودگی می کنند. برخی حتی نمی توانند احساس نفرت خود را پنهان کنند و جلوی دوربین هم در چهره شان منعکس می شود.
در جریان رخدادهای پس از انتخابات که فاز جدیدی از سرسپردگی به جهل و خیانت و جنایت در عملکرد صدا و سیما آشکار شد کار بر این گروه دشوارتر هم شده است. من شخصا" شاهد بودم که وقتی سردبیر خبر برای بار پنجم خبری را که یکی از کارکنان واحد مرکزی خبر تنظیم کرده بود خط زد و خواست که تغییر کند آن کارمند کیفش را برداشت. فریاذی از سر نومیدی و خشم زد و برای همیشه میزش را ترک کرد.
همکاران گرامی! خواهران و برادران من در صدا و سیما! اجازه ندهید بیش از این به همراهی با کودتاگران و دشمنان آزادی متهم شویم.
باز هم در باره ی گویندگان خبر خواهم نوشت.

۱۳۸۸ دی ۲۰, یکشنبه

صدایی متفاوت از درون صدا و سیما

از همان روزهای نخست خیزش عظیم مردم ایران من نیز همچون بسیاری از همکارانم در بخش های مختلف صدا و سیما از عملکرد تبعیض آلود و نابرابر صدا و سیما اندوهگین و برآشفته بودم. هر چه که می گذشت از نظر من صدا و سیما به سوی تبدیل شدن به تریبون جناحی خاص از حاکمیت که از قضای اتفاق از کمترین پایگاه مردمی برخوردار بود پیش می رفت تا جایی که به بلندگوی پرده دری و خشونت ورزی و ابزار دروغ پراکنی و آتش افروزی بدل شد.

هنگامی که در تظاهرات مردمی شعار «ننگ ما، ننگ ما، صدا و سیما ی ما» را می شنیدم از خود و از حرفه ی خود شرمسار می شدم و از اینکه در خدمت چنین سازمان وقیح و ناراستی هستم از خود بیزار می شدم. بارها در گفت و گوهای خصوصی با همکاران از وضع بغرنج و متناقضی که در آن گرفتار هستیم سخن می گفتیم. در ساعات ناهار در جمع های دو سه نفره در رستوران، در راهروها، در پشت در استودیوها، هنگامی که برای کشیدن سیگار در محوطه قدم می زدیم به ناگاه یکی از ما به سخن در می آمد و با شگفتی می پرسید: چه بر سر ما آمده است؟ ما اینجا چه می کنیم؟ آیا آن همه آرمان طلبی و قداستی که برای کارمان قائل بودیم به ناگهان دود شد و به هوا رفت؟

من در این وبلاگ سعی می کنم به بخشی از سئوالات بالا و بسیار پرسش های دیگر که همکاران ما در داخل سازمان و دوستان ما در خارج سازمان مطرح می کنند پاسخ دهم و پایگاه فکری کارکنان صدا و سیما را که به گمان بسیاری از این افراد به زشت ترین وجهی مورد سوء استفاده مدیران سازمان قرار گرفته روشن کنم و بر همراهی قلبی خیل عظیمی از کارکنان این سازمان با جنبش سبز مردم ایران تاکید نمایم.

همچنین به عنوان یک دست اندر کار رسانه که سالیان طولانی از عمرم را در محیط رسانه گذرانده ام از این فرصت برای انتقال نظراتم در مورد سایر مسایل اجتماعی و جنبه های گوناگون جنبش مردمی ایران استفاده خواهم کرد.